تو را ندیدم و هرگز نبینمت شاید
مرا به دیده چه حاجت گرت نخواهم دید
تو را به چشم من ارچه ره نخواهی برد
ولیک به دیده ی دل همیشه خواهم دید
کلمات کلیدی:
ای تلخی جان من ای جان کلام من
ای مظهر لطف و قهر نه، مظهر قهر من
جانی به تو آغشته، آغشته به قهر تو
گشته ست و تو هم آگاه از شیوه ی قهر من
ای دادستان عشق در کارگه هستی
دادم بستان از وی از قاتل جان من
این قاتل جانی نه، بل قاتل عشق و لطف
بوده ست و چنین خندان، رقصنده به خون من
نا تمام....
کلمات کلیدی:
فراموش کردن
بخاطر آوردن
فراموش کردن
بخاطر آوردن
من تمامی خود را فراموش می کنم
بخاطر می آورم
گاهی با خود فکر می کنم
من همان فراموشی بزرگ تاریخ تمدنم
من در هیچ کجا نبوده ام
"من" یک افسانه است
گویی خوابی که همیشه در انتظار است
در انتظار تعبیر شدن
"زمان" در "خواب" نیست
رفتن بی معناست
"رفته شدن"! شاید آخرین تفسیری است که بر ذهن خسته ام نقشی موهوم بسته است.
در این قطار بی تکیه گاه سریع السیر
بارها افتاده ام و بازایستاده ام
ایستاده ام تا ایستادگی کنم
انگار که تا پایان این راه بی مقصد
افتادن و زخمی شدن
سرنوشت محتوم خاطر آزرده امان است...
کلمات کلیدی:
پس از تلاش فراوان به این نتیجه رسیدم که:
گاهی برای وجود داشتن راهی بجز مرگ باقی نمی ماند....
تلاشهایم برای وجود داشتن برای او همه بی فایده بود.
کلمات کلیدی:
زندگی را دیدم
زنده بودن، دیدم
زندگی را تنها، زنده بودن دیدم
و "وجود" را دیدم که به طرزی بیخود
"خواب" را برهم زده است
خواب و رویایی که پر از خوشبختی بود
پر از آرامش
و پر از هستی خاموش و صدایی ممتد که پر از "داشتن بامعنا" بود
و "تولد"
این مایه شوم
این حادثه ی ناهنجار
همه را در خود گم کرد
همه را برد که برد.
تا کی باز مرا دریابد
آن نیستی بی تنش وهم آلود...
این سروده تحت تأثیر جمله ای از شوپنهاور در مورد زندگی، گفته شده است. "میتوانیم زندگی را رویدادی تصور کنیم که به طرزی بیفایده و ناراحت کننده خواب سعادتمندانه ی نیستی را برهم میزند".
کلمات کلیدی: