معشوق من!
تو همان مرگ حقیقی هستی
تو مرا میراندی و اکنون باید، زیستن را آغاز کنم
من متولد شده ام
با تو...
اکنون، اینجا چه حیاتی دارد؟
جائی که پر از مرگ است
زندگی حالا مال اینجا نیست
آه...
چه سخت است راه رفتن اینجا!
کلمات کلیدی:
خواب و خواب و باز هم خواب
دیگر اکنون از خواب هایم هم می ترسم
روزگاری روز را به امید شب تاب می آوردم
وای...
اکنون از خواب به کجا باید پناه برد؟
اینجا نه روز هست و نه شب
اینجه وحشت هست و وحشت و وحشت...
کلمات کلیدی:
مهدی:
من در هراس نبودن هایت "تو را می خواهم" را فریاد زدم
در میان صخره های بلند کوهستان غم هایم
تا شاید انعکاس صدایم
مرهمی باشد بر زخم های کهنه ام
تا شاید کمی آرام شوم...
حسین:
همراز دل آزرده ی من!
همزاد هم آواز دلخون من!
تو را بارها در جزیره ی سرگردان دیدم که چون من
در کنار صخره ها فریاد تنهائی سر دادی
و فریادت
تلنگری به تنهائیم
و شانه ای بر سر بی سودایم بود...
مهدی:
آری منم چون تو
بی تاب و بی قرار
این تاب و این قرار
رؤیای دست نیافتنی روزگار ماست
این "بی" که مثل چسب در ابتدای تاب و قرار ایستاده است
گر خوش نظر کنی
گر نیک بنگری
یک هدیه است
یک یادگاری است
از تو برای من
از او برای تو...
حسین:
او به من "نا" داد و تو به من "بی"
او بر "امیدم" نهاد و تو بر "قرارم"
تا "بی" "نا"م بمانم و مانده باشم
در انتظار ابدی او او او...
و در این انتظار آدمکش
بشنوم تو را و بی تابیم تاب شود
تا تابوت...
کلمات کلیدی:
باز به دنبال واژه
در کوچه پس کوجه های شهر محصور کلمات
می گردم و می گردم و می گردم
تا باز چه پیدا شود و قوت مدادم گردد
تا بلغزد روی کاغذ هی
و پاک شود با مداد پاک کن
پاک کن، پاک کن و پاک کن
سیاه مشق های پی در پی و سیاهی هایم را که بی شرمانه بر قلب سپید کاغذ نقش می بندد
راستی می دانستی
تو مدادی نوک تیز داشتی
و بیرحمانه بر کاغذ قلبم می نوشتی
و نوشتی و نوشتی و نوشتی
تا کاغذ من پر شد و آن هنگام
مچاله در ته سطل آشغالم انداختی
تا اکنون
منتظر هجرت و رفتن باشم؟...
کلمات کلیدی:
ای جان جهان من ای نکهت جاویدان
ای جام شراب من ای قدرت جاویدان
من مست همه عالم عالم همه مست تو
من عزم تو را دارم ای حضرت جاویدان
گه روی نمایاندی گه روی بپوشاندی
زین کار شدم از تو آزردت جاویدان
تا کی بنشینم من تا باز ز در آیی
تا کی دل من تاریک زین ظلمت جاویدان
من حال تو را پرسم هر روز ز دلتنگی
تو حال مرا گیری ای عشرت جاویدان
ای کاش تو را یک شب در خواب نمی دیدم
تشویش روان من ای راحت جاویدان
زنگ تو مرا هردم بی خویشتن و بی تاب
کرده ست و تو هم غافل همصحبت جاویدان
آیا بود آن لحظه در بیخودی و مستی
ما را تو برقص آری بر تربت جاویدان
بی خویشتنم کردی رسوای جهانم من
چون داغ به دل دارم آن حسرت جاویدان
اینگونه که می گریم آنگونه که می خندی
ای کاش شود اشکم بی وقفت جاویدان
هیچ از تو نمی خواهم گر با دگران هستی
تنها تو بمان ای دوست ای محنت جاویدان
کام از تو نمی گیرم تا زنده ام و دانم
تا بوده چنین بوده، ای غایت جاویدان
بیگانه شدم با خود پیوسته شدم با تو
ما را برهان ای پاک در هجرت جاویدان
تمام...
کلمات کلیدی: