سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردبارى و درنگ از یک شکم افتادند و هر دو از همت بلند زادند . [نهج البلاغه]
گمشدگان
 
مسیر زندگی

فراموش کردن

بخاطر آوردن

فراموش کردن

بخاطر آوردن

من تمامی خود را فراموش می کنم

بخاطر می آورم

گاهی با خود فکر می کنم

من همان فراموشی بزرگ تاریخ تمدنم

من در هیچ کجا نبوده ام

"من" یک افسانه است

گویی خوابی که همیشه در انتظار است

در انتظار تعبیر شدن

"زمان" در "خواب" نیست

رفتن بی معناست

"رفته شدن"! شاید آخرین تفسیری است که بر ذهن خسته ام نقشی موهوم بسته است.

در این قطار بی تکیه گاه سریع السیر

بارها افتاده ام و بازایستاده ام

ایستاده ام تا ایستادگی کنم

انگار که تا پایان این راه بی مقصد

افتادن و زخمی شدن

سرنوشت محتوم خاطر آزرده امان است...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط حسین قائمی 91/5/31:: 7:57 صبح     |     () نظر