مهدی:
من در هراس نبودن هایت "تو را می خواهم" را فریاد زدم
در میان صخره های بلند کوهستان غم هایم
تا شاید انعکاس صدایم
مرهمی باشد بر زخم های کهنه ام
تا شاید کمی آرام شوم...
حسین:
همراز دل آزرده ی من!
همزاد هم آواز دلخون من!
تو را بارها در جزیره ی سرگردان دیدم که چون من
در کنار صخره ها فریاد تنهائی سر دادی
و فریادت
تلنگری به تنهائیم
و شانه ای بر سر بی سودایم بود...
مهدی:
آری منم چون تو
بی تاب و بی قرار
این تاب و این قرار
رؤیای دست نیافتنی روزگار ماست
این "بی" که مثل چسب در ابتدای تاب و قرار ایستاده است
گر خوش نظر کنی
گر نیک بنگری
یک هدیه است
یک یادگاری است
از تو برای من
از او برای تو...
حسین:
او به من "نا" داد و تو به من "بی"
او بر "امیدم" نهاد و تو بر "قرارم"
تا "بی" "نا"م بمانم و مانده باشم
در انتظار ابدی او او او...
و در این انتظار آدمکش
بشنوم تو را و بی تابیم تاب شود
تا تابوت...
کلمات کلیدی: