زندگی را دیدم
زنده بودن، دیدم
زندگی را تنها، زنده بودن دیدم
و "وجود" را دیدم که به طرزی بیخود
"خواب" را برهم زده است
خواب و رویایی که پر از خوشبختی بود
پر از آرامش
و پر از هستی خاموش و صدایی ممتد که پر از "داشتن بامعنا" بود
و "تولد"
این مایه شوم
این حادثه ی ناهنجار
همه را در خود گم کرد
همه را برد که برد.
تا کی باز مرا دریابد
آن نیستی بی تنش وهم آلود...
این سروده تحت تأثیر جمله ای از شوپنهاور در مورد زندگی، گفته شده است. "میتوانیم زندگی را رویدادی تصور کنیم که به طرزی بیفایده و ناراحت کننده خواب سعادتمندانه ی نیستی را برهم میزند".
کلمات کلیدی: